هذیان های گاه و بی گاه

ساخت وبلاگ

بالاخره فهمید .. فهمید که همه ی آدمایی که ظاهرا ازمون مراقبت میکنن عاشق ما نیستن .. مارو بیمار میکنن یا بیمار میخوان چون عاشق پرستاری هستن. هذیان های گاه و بی گاه...
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 1:29

سه روزه تنها دغدغه م شده پیدا کردن شنبلیله.. یه روزایی یادمه بازار مروی رو بخاطر فلان سس پستو ساعت ها میگشتم.. و الان شنبلیه و تره دارن ازم انتقام میگیرن.

درحالیکه مدام توو بازارای میوه و سبزی میپلکم ،« آدمیزاد طومار طولانی انتظار است» سهراب رو زیر لب میخونم..

هذیان های گاه و بی گاه...
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 1:29

گفتم: بت که میسازی زحمت ابراهیم شدن برگردنت می افتد ، آتش هم قرار نیست هر بار سرد شود. گفت: سوختم و باید می سوختم تا قوی تر شوم. هذیان های گاه و بی گاه...
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 11:15

بت سازی های مراجع آخر و انتقال های مراجعین دیگر.. باعث شد کم کم رویکردم را تغییر بدهم .. از «بک »معلم طور آمدم سراغ «الیس »تخس.. شروع کردم خودم را افشا کردن، تا بی جهت فکر نکنند من استفراغ نهنگم و از باقی استفراغ ها بهترم .. هنوز بلد نیستم مثل الیس تیکه کلام های سکشوآل بگویم اما هفته ی پیش به مراجع کمال گرایم که درگیر باید ها بود گفتم musturbation نکن و باهم الکی قاه قاه خندیدیم. امروز آمده و می گوید این کلمه از هفته ی پیش توی ذهنم مانده و نمی گذارد درگیر بایدها بشوم.. دارم برای بک ، بلاچاو میخوانم. هذیان های گاه و بی گاه...ادامه مطلب
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 11:15

در حالی که همه دارند زنانی که با گرگ ها می دوند را می خوانند من با درختان نشسته ام و برایشان قصه می خوانم. نمی دانم چرا و چگونه و اصلا چطور حس کردم درخت ها از گوشی بازی خوششان می آید ولی زیر هر درختی که نیمکتی در بغل دارد می نشینم و برایش آلبوم تصاویر گوشی را ورق میزنم و درخت های سرزمین های دیگر را در فصل های متفاوت نشانش میدهم و حجمی از ذوق زدگی را بالای سرم حس میکنم و از آنجا که همه بی ادب شده اند گاهی می شنوم که می گویند : حاجی پشمام ! هذیان های گاه و بی گاه...ادامه مطلب
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 18 مرداد 1402 ساعت: 11:15

ما خواب بودیم که خدا، گیسوان تنهاییمان را ، در هم بافت. هذیان های گاه و بی گاه...
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 22:39

حسش میکنم اما نمی بینمش، کورم؟ کم بینایم؟! .. چیزی این وسط با درست و غلطم نمیخواند که نمی توانم پیدایش کنم. روی شانه ی سمت چپ یا راست .. با ما می آمد.با برگ ها رفیق شده ام اما دریا نه ! اطلس بی تفاوت و نامهربان است، زیبا و افاده ای.. من اما همیشه طرفدار سادگی بوده ام راهم را کج میکنم به سمت جنگل تا به هرچه که از بالکن میدیدم دهن کجی کنم. جنگلی بود یا معبدی؟! آسمانی یا زمینی؟.. میدانی، نمی شود با هر کسی از این حرف ها زد، شاید هم می شود فقط باید بپذیرم که احمق دیده شوم ولی فعلا تمایل دارم همین نقش آدم قابل اتکا را حفظ کنم برای همین این روزها سرم پر از این دست گفتگوهاست. هذیان های گاه و بی گاه...ادامه مطلب
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 22:39

لا مائسترا امروز می پرسید تا حالا برای کسی کارت پستال فرستاده اید؟! .. تا به خودم آمدم دیدم دارم دست و پا شکسته ماجرای اولین عاشقی کودکانه ام را تعریف میکنم .. برایم جالب بود که تا به حال حتی برای خودم هم این داستان را مرور نکرده بودم .. هشت سالم بود که عاشق دختر ۱۶ ساله ی همسایه شدم ، اسمش عذرا بود ، خواهر پنج برادر بزرگتر، چشمهای روشنی داشت و مهربان بود .. یک روز تصمیمم را گرفتم و با وسواس خاصی از لوازم تحریر ماهور برایش ده کارت پستال خریدم .. از اینها که پشت سرش ادرس گیرنده و فرستنده خارجکی نوشته شده بود .. یکی هم از فاطمه یواشکی برداشتم .. پشتشان با دقت و با خط نسخ که تازه کلاسش را رفته بودم فقط می نوشتم : عذرا دوستت دارم .. بی نام و نشان.. هفته ای یک یا دو کارت پستال برایش از زیر در به داخل منزلش می سراندم.. چند ماه بعد عقدش بود و خیلی زود عروسی کرد ... یادم است پیراهن ساتن قرمزم را پوشیده بودم ، دل توی دلم نداشتم که توی لباس عروس ببینمش.. محو تماشایش بودم ، دقیقا رو به رویش ایستاده بودم که زیر دست و پای قوم و خویشانی که داشتند میرقصیدند پخش زمین شدم .. سریع پا شدم و بداهه شروع کردم به قر دادن .. اولین بار بود در جمع می رقصیدم .. نداهم بود .. داشتم با هیجان بیشتری تمام قسمت های بدنم را تکان میدادم که از بین جمعیت چشم های مادرم را دیدم .. با اشاره کشاندم بیرون و ارام زیر گوشم گفت : دخترم! در شأن خانواده ی سادات نیست که برقصند .. نمی دانستم دقیقا شأن چیست یا چرا ما باید سادات باشیم از بین همه که هر کاری دلشان میخواست میکردند ولی از جمع آمدم بیرون .. هیچ وقت دیگر در هیچ جمعی نرقصیدم ..بعد ها که بزرگ شدم و از غیرت برادران بزرگتر و تک دختری و خانواده مذهبی و جمع اینها سر در آ هذیان های گاه و بی گاه...ادامه مطلب
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:01

اولش خیلی دوستش داشتم .. اینکه با من احساس امنیت میکرد برایم خوشایند بود .. ظهرها که میآمد و سر و صدا میکرد سریع می پریدم توی بالکن که برایش دانه بریزم .. همه چیز خوب پیش میرفت که کم کم صبح ظهر عصر می آمد و سرو صدا می کرد .. همه چیز خوب پیش می رفت که کم کم شدند دوازده سیزده تا .. قبلش یک گنجشک معصوم بود به نظرم ولی بعدها که تعدادشون زیاد شد و بالکن را گند زدند دیگر شبیه ملخ میدیدمشان .. زیادی سروصدا می کردند.. زیادی خاک گلدان را به هم می ریختند و خلاصه توقعشان زیادی شده .. الان که دارم این را می نویسم چندتاشان توی خاک گلدان دارند پشتک وارو میزنند .. و من دارم به نهار فکر می کنم .. دو سه چهار شاید هم پنج سیخ کباب گنجشگ ! هذیان های گاه و بی گاه...ادامه مطلب
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:01

با خودم میگم چرا این جناب میازاکی رو انقد دوس دارم ؟! بعد یادم میاد که یه جا گفته بود بخاطر اینکه فقط یه بار زندگی نکرده باشه هر بار یه داستان جدید و دنیای جدید میسازه.. فک کنم همین رابطه رو من با مراجعام دارم .. الان که فکر میکنم میبینم نزدیک به دو هزار پونصد بار زندگی کردم.

هذیان های گاه و بی گاه...
ما را در سایت هذیان های گاه و بی گاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dim3-39 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 0:01